سید احمدسید احمد، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

دو تا مغز بادوم

خوش به حالم

سيد كوچولوي خاله سلام ديروز نوشته بودم كه امتحان دارم و هيچي نفهميدم خلاصه ،عزيزم اعصابم حسابي به هم ريخته بود و از خدا خواستم كمكم كنه خدا هم كه مهربان... امتحانم عقب افتاد و فردا قراره برگزار بشه اين 2 روز آنقدر خواندم كه ديگه ميتونم اين درس ها را تدريس هم بكنم فكر كنم فردا بعد از امتحان منم حس گنجشكها را داشته باشم پس حالا ديگه فقط خوش به حال گنجشكها نيست خوش به حال خودم.....     ...
28 آذر 1390

دسته گل

سلام عزيزم مدتيه كه ميخوام عكسهات را آپلودكنم اما حجمشان خيلي بالاتر از آن چيزيه كه بشه اين جا گذاشتش به خاطر همين امشب اين گل ها را براات ميذارم ... كه خودت دسته گلي پسر بلا... ...
27 آذر 1390

گنجشكها

عزيزم سلام  امروز امتحان دارم دو روزه دارم ميخوانم و حسابي خودم را اذيت ميكنم اما نشد كه نشد نفهميدمش به كل. آخه چند روز سر كلاس نبودم و ... اي خدا چه كار كنم ... امروز با خودم فكر ميكردم خوش به حال گنجشكها نه امتحان دارن و نه... هميشه خدا پر سرو صدا و با نشاط شايد هم گنجشكها امتحانهاشون را به خوبي دادند كه اين قدر خوشحالند اين خوشحالي ، به نشاط بعد از يك امتحان عالي ميخوره خوش به حال گنجشكها... خوش به حالشون كه امتحاناشون را خوب دادند گنجشكها خوش به حالتون...     ...
27 آذر 1390

زشت يا زيبا

  سلام سلامي از يك صبح سرد اما زيباي پاييزي به تو عزيز دلم احمد عزيزم زندگي هم سختي دارد و هم آسايش بعضي ها نگاهشان به زندگي خيلي سرد وتيره است اما بعضي ها همه چيز برايشان قشنگ است حتي در اوج مشكلات زيبايي ميبينند   صبح كه از خواب بلند شدي ميتوني سرماي سرد زمستان را ببيني ، برگهاي زرد و پژمرده درختان را ببيني  يا ميتوني گنجشك هاي پر سر و صدا را كه هرروز صبح روي درختان آواز ميخوانند را ببيني ، خورشيد زيبا را ببيني با آن همه نور و روشنايي و بركت زشت يا زيبا ديدن...  انتخاب با خودت.   ...
25 آذر 1390

كودكانه

سلام نازنين پسر خوبي؟  احوال تام وجري و پلنگ صورتي چطوره؟ خرس و گاو و... كه شبها كنارت ميخوابن خوبن سرما كه نخوردن؟ البته بعيده كه سرما بخورن آخه شما شبها پتو را از روي خودت ميكشي و روي آنها مي اندازي؟  با جنگ بازي چطوري؟  محمد اميري (دوست جونت )خوبه؟ مامانم ،بابا جان و ...همه خوبن؟ قربان معصوميتت ، مواظبش باش. ...
24 آذر 1390

عشق

نازنينم سلام چند روز پيش يك اتفاق به ظاهر ساده افتاد اما براي من پشت اين ظاهر ساده يك حس شيرين بود آن شب مامانم (سيد احمد ما به مامانش،مامانم ميگه) با شما آمده بود خونه بابايي آخر شب كه ميخواست به خانه بره شما مثل هميشه داشتي بهانه جور ميكردي كه نري خانه و بموني و بازي كني و طبق معمول كه رگ خواب شما خيلي خوب دست مامانم هست از شما خواست همراهش بري تا دزدها مامانم را ندزدند آنقدر ذوق كرده بودي كه ميتوني مثل يك مرد مواظب مامانم باشي كه خدا ميدانه ،بدون معطلي لباس هات را پوشيدي و شمشيرت را برداشتي و مرتب درباره نحوه درگيري با دزدها سوال ميپرسيدي. اما من فكر ميكنم كه مامانم از ذوق شما خيلي خيلي بيشتر ذوق كرده بود آخه توي ...
23 آذر 1390

بازم سلام

سلام عزيز دلم اين چند روز حسابي سرما خورده بودم و افتاده بودم قبلش هم با هم ديگر به مجالس عزاداري امام حسين (ع)ميرفتيم و نتونستم برايت بنويسم انشاالله از اين به بعد منظم تر مينويسم البته اگر امتحاناي پايان ترم بذارند مواظب خودت باش سرما نخوري گل پسر راستي عزاداري هات قبول باشه عزييييييييييييييزم
21 آذر 1390